سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تصویر شکسته

و من امید غزل های آخرین بودم

برای شعر شکایت چه بهترین بودم

شبی که موج نگاهت بهشت را می خواند

شبیه سیب قشنگی ز هفت سین بودم

به احتمال یقین با غزل شدم آغاز

شبی که چشم تو را هم نشین بودم


نوشته شده در یکشنبه 95/8/9ساعت 2:46 صبح توسط رویای خیس| نظرات ( ) |

گویا از یاد برده ای ک از دل ب دل راهیست

تپش ضربه های قلبت کوبشیست برسینه من

گاهی سکوت گاهی غفلت نشانه یادآوریست

شاید در اندیشه او هم اندیشه من است پس مقصر کیست

عشق عوض عوض نیست گاهی سوختمو یادی هم از من سوخته نکردی

انتظاری نداشته ام چون لایق دوس داشتنی حتی اگر کنارم نباشی


 


نوشته شده در یکشنبه 95/8/9ساعت 2:36 صبح توسط رویای خیس| نظرات ( ) |

خدا را نمی خواهم فردا

وقتی امشب دلم تنگ است

دیگر ترانه نخواهم راند

وقتی قلب کوچه

پر از سنگ است

شکوه ای نمی کند گل

وقتی از رفتن

گوشش

سرشار آهنگ است

تو دروغ می گویی دروغ

حتی به خود

که هم سلولی

زندان ما قشنگ است


نوشته شده در شنبه 95/8/8ساعت 11:8 صبح توسط رویای خیس| نظرات ( ) |

این روزهاست که آتش میگیرد دل شقایقهای پیر!!


پیر؟؟!!

نه نه پیر همانانیند که زندگیشان هماغوش گناهان کبیره است


وخود میانگارند مزکی ایند به عشق

پیر وفرتوت اعمال دون شیطان ونفس رذیله است


که با روشنایی وتبلور آیات زیبای قرآن


وسنت نبی اکرم


گلها جوانتر وجوانتر وجوانتر به ظهور میرساند


هر روز

غنچه هایمان تا ابد خونشان بیمه کننده راهی پرنور است...


کاش چشمهایمان عادت کند به درست دیدن


و گوشهایمان عادت کند به درست شنیدن


نوشته شده در جمعه 95/8/7ساعت 6:18 عصر توسط رویای خیس| نظرات ( ) |

آدینه ها غروب که دلگیر می شویم

در انتظار ماه رخت پیر می شویم

چون شبنمی به شستن گرد و غبار غم

از آبشار دیده سرازیر می شویم


نوشته شده در جمعه 95/8/7ساعت 6:17 عصر توسط رویای خیس| نظرات ( ) |

زمین به لرزه می افتد

وماه

در شکاف ابر ها لی لی می کند

و چشمه در آغوش بیشه موج بر می دارد

چه کنم؟

مرا به بهار ببخش

به ماه

به بیشه زار سبز و چشمه ی جاری

به دشتها و جاده ها ببخش

هرکجا

که خورشید شعله می کشد

آرزوها و جاده ها یکی می شوند

دستهایت را به من بده تا بگریزیم


نوشته شده در پنج شنبه 95/8/6ساعت 4:38 عصر توسط رویای خیس| نظرات ( ) |

صاحب امر کجایی که مرا شاد کنی


لحظه ی دیدن رویت دلم آزادکنی


پاک درمانده شدم ای مه رؤیایی من


چهره بنما که غبار دل من پاک کنی


نعمت هر دو جهان بنده عابد را بس


که زیارت ز رخ سید افلاک کنی


نوشته شده در پنج شنبه 95/8/6ساعت 4:21 عصر توسط رویای خیس| نظرات ( ) |

بی تو از غروب دریا بدم می آید


از سکوت شعر نیما بدم می آید


آن قدر دیر رسیدی به شب تکثیرم

دارد از طلوع فردا بدم می آید


آنچه در ظاهر تو بود نبودی هرگز


کم کم از ظاهر زیبا بدم می آید


نوشته شده در چهارشنبه 95/8/5ساعت 8:39 عصر توسط رویای خیس| نظرات ( ) |

مانند حرف عشق در دل می نشینی

آئیـــــنه ای و در مقــــــابل می نشینی

می آئـــی و در دیده ی دریـــــایی من

در گوشه ی خاموش ساحل می نشینی

مثل خیالی مثل عشقی، آرزویی

هر لحظه می آئـــــی و در دل می نشینی

 


نوشته شده در چهارشنبه 95/8/5ساعت 8:33 صبح توسط رویای خیس| نظرات ( ) |

میگویند پیامبر"ص" فرمود :
من شیطان نفسم را مسلمان کرده ام!!

ایا ما در مقابل شیطان وظیفه داریم؟؟!!


میگویند کلاههایی که شیطان برای هریک از ما انتخاب کرده رنگی وزیباست!!!


وبر حسب هر یک از ما وشغل و....آن کلاه را سر ما میگذارد!!!

میگویند که شیطان آنی بیکار نیست!!!!


واما من...


گرفتار لعب


گرفتار لهو


گرفتار هزاران هزار عناوین پست دنیایی!!!!

که مرا از اصالتم از گـل الهی ام دور کرد!!!!

و زین لهم الشیطان سو’ عمله


ودنیا را برایمان زینت داد ومیدهد.....

واما


ما در مقابل شیطان وظیفه ایی نداریم....!!!!


وظیفه ما فقط در مقابل عهدی است که با معشوق ازلیمان بسته ایم


ووفای به آن!!!!


نوشته شده در سه شنبه 95/8/4ساعت 7:26 صبح توسط رویای خیس| نظرات ( ) |